شنبه هفته پيش وسط تايپ كارم به اين فكر كردم كه بخاطر ترس از دست دادن چيزى يا كسى چطور محتاطانه برخورد ميكنيم و اون چيز رو از دست ميديم. درباره اين چيزا و چيزاى وحشتناكى كه تو سرم ميگذشت با خداى روم حرف زدم و به اين فكر كردم چقدر ميتونم گاهى سنگدل باشم و مثل الى تو فيلم ايت پراى لاو حرف بودا رو نشنوم كه با چشم سر نبين و با چشم دل ببين. و من چقدر با چشم سر ديدم و قضاوت كردم و چيزاى بد تو سرم چرخيد. بعد شب وقتى بحثمون شد به ژوپيتر نگاه كردم و مثل يكى از قسمتهاى مارول كه ميديم(با اينكه ازش لذت ميبردم ولى انتخاب اولم نبود) با خودم ميگفتم ژوپيتر يك راز دارد!!
شنبه اين هفته بعد از نقد داستان عربى به اين فكر كردم چقدر عاشقم؟ عشق با تعريف منتقد داستان!!
آن دختر یکبار با پسر حرف میزند. دربارهی بازار عربی» و اینکه جای جالبی است. پسر برای اینکه او را خوشحال کند به او میگوید برایت از آنجا چیزی خواهم آورد. باید دقت کرد در اینجا اتفاقی که میافتد کنش فعال در عشق است. عاشق دست دهنده دارد و میخواهد چیزی ببخشد و نه بگیرد. پسر از عمو پول میگیرد و به بازار عربی میرود و میخواهد برای دختر یک فنجان گلدار بگیرد اما نمیگیرد (نمیدانیم پولش کم است و یا از لحن فروشنده بدش آمده) بهرحال نمیگیرد و دست خالی برمیگردد. او از خودش ناراحت میشود. شاید برای همین است که حسین پناهی میگوید: برای بشر هنوز زود است که از عشق حرف بزند» زیرا در اولین وادیهای عشق بايد غرور خود را کنار بگذاری و بپذیری. باید بتوانی مسئولیت دیگری را بپذیری و پیش از آن باید مسئولیت قولی ابدی را گردن بگیری. اما این پسر حتا نمیتواند امری مادی را که از نظر اریک فروم بخشش آن سادهتر است تقبل کند. بنابراین چگونه میتواند از روح خود ببخشد کسی که هنوز نمیتواند از خود بگذرد؟
این داستان ما را با این مسئله روبرو میکند که عشق تنها یک هیجان جنسی نیست. (هرچند عشق را نمیتوان کاملا از امر جنسی جدا کرد) اما چیزی خیلی فراتر است. و به آن سادگی نیست، به سادگی پول گرفتن از عمو و خریدن چند فنجان گلدار برای او. بلکه آمادگی میخواهد. قد کشیدن میخواهد. باید برایش جان بگذاری نه نان…
عشق ,كردم ,حرف ,میخواهد ,كه ,تو ,اين فكر ,فكر كردم ,با چشم ,و به ,به اين
درباره این سایت